رویدادها
دید و بازدیدهای عیدمون که خیلی هم زیاد بود بالاخره تموم شد متآسفانه امسال عید به خاطر مشرف شدن خاله افسانه به مکه و از همه مهمتر رفتن مادر بزرگ و پدر بزرگت به حج نتونستیم بریم مسافرت و اونا رو تنها بزاریم.
البته نامردیه بگم تنهای تنها چون خانواده بابایی انصافآ ما رو تنها نذاشتن و خیلی بهمون لطف کردن و یه کاری کردن که من جای خالی مادر و پدرمو کمتر حس کنم اما خوب هر گلی بویه خودشو داره.
من فقط به خاطر کوچیکی تو واینکه نتونی تو اون آب و هوا چند روزی سپری کنی از این دعوت عارفانه چشم پوشی کردم آخه تو داری دندوناتو در میاری و خیلی هم اذیت میشی ترسیدم برم اونجا نتونم از پست بربیام و بهت سخت بگذره از طرف دیگه هم بابایی به خاطر مشکلات کاریش نمیتونست با ما بیاد و من هم بدون بابایی جایی نمیرم.
امیدوارم که خدا به تموم آرزو منداش قسمت کنه که برن به اون سرزمین و ما رو هم از دعای خیرشون فراموش نکنن.
با این که پدربزرگ و مادر بزرگ پیشه ما نبودن و جاشون خیلی خیلی پیشه ما خالی بود اما با خونواده بابایی خیلی بهمون خوش گذشت واقعآ دلمون باز شد.
شما گل پسر مامان که همش خواب بودی واسه همین من زیاد نتونستم عکس تکی ازت بگیرم تموم عکسهایی که داری یا بغل منی یا بابایی اونم در حال خواب فقط موقع برگشتن که بیدار بودی یکی دو تا عکس از تو و دختر عموت تارا انداختم که برات میزارمش.
بابا میکنی و وقتی مامان بخوای با گریه میگی ماماما
وقتی دسی دسی میکنی و میخندی قند تو دل آدم آب میشه.
وقتی موزیک پخش میشه سرت و این بالا و پایین میکنی و دست میزنی
فدای تو که دیگه خیلی چیزا رو تشخیص میدی و شادی میکنی یا اگه خوشت نیاد با صدات اعتراض میکنی
راستی یه چند روزیه خیلی جیغ میکشی و هر چی که بخوای و نخوای با جیغ میگی
از دو تا پله آشپزخونه با همون حالت خزندگیت بالا میری البته مامان همیشه از پشت سر مواظبته.
بازی لی لی رو یاد گرفتی و تا میگیم طاها لی لی کن شروع میکنی به لی لی کردن.
مامان قربون شیرین کاریهات بشه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی