یازده ماهگی
سلام تاج سرم ببخشید که پست یازده ماهگیتو با تاخیر میزارم دلیلش اینه که یک هفته ایی میشه که پدر بزرگ و مادر بزرگت از حج برگشتن و ما هم اونجا بودیم و به خاطر مهمونهای زیادشون نتونستم بیام نت و وبلاگتو به روز کنم.
زندگی مامان. دوازده ماهه شدنت مبارک
نفس مامان خداییش اصلا باورم نمی شه ، اصلا ً باورم نمی شه که ١٢ ماهه پسر مامانی ،
پسر مامان ؟؟!!!
تو جون مامانی ، تو عشق مامانی، تو نفس مامانی، تو عمر مامانی. دلم واسه لحظات پشت سر گذاشتمون تنگ شده . اون روزایی که: 50 سانتی بودی و تو بغلمون گم می شدی اما الان وقتی تو بغلمون هستی و پاهات آویزونه ذوق میکنم که می بینم رشد کردی و قد کشیدی.
روزایی که : جز گریه راه دیگری برای بیان خواسته ها و بیان نظراتت نداشتی ،اما الان ،فدات بشم که در مورد همه چیز به زبون مریخی حرف می زنی. اَدَ بَدَ دَدَ دوو دوو .....گَگَ ...
روزایی که: نمی تونستی از جات تکون بخوری،ولی الان ،ای جوووونم که نمی دونم دیگه چی رو کجا بگذارم که از دست کنجکاوی هات در امان باشند.یک دم یک جا بند نمیشی. روزایی که: عین جوجه گنجشک گرسنه دنبال سینه مامان می گشتی و پیدا نمی کردی تا می گذاشتم دهنت باز گم می کردی و الان که خودت شیشتو دستت میگیری و شیر می خوری،ای جووووونم.
به یاد تک تک لحظات زیبای با تو بودن و در تلاش برای زیبا کردن باقی لحظات با هم بودن.
پارسال همین موقع...شمارش معکوس برای دیدن روی ماهت...اشتیاق برای گذشتن زمان...و زمان چه اهسته میگذشت...
و یازده ماهه شدی....امروز...خدای من....آه باز هم تو زمان؟!!....چه با سرعت....نوزاد من میخواهد کودک شود...یعنی در عرض همین یک ماه ,میخواهی کودکی یکساله شوی؟؟
پس یعنی نوزادیت تمام می شود....
میخواهی راه بروی.؟؟پس چهار دست و پایت چه؟؟دلم برایش تنگ میشود؛ میدانم!!!
پس این کلمات نامفهومت چه....میخواهی جمله بگویی؟
پس این موهای نرم و لطیف جنینیت چه...بلند میشوند...انقدر که ارایشگاه بروی؟؟
پس دنیایت چه...ان دنیایی که هیچ جز شیر و من نمیخواستی....اما اکنون همه چیز باید تحت سلطه ات باشد
پس من چه؟؟ تو برای بزرگ شدن عجله داری
طاها....من چه کنم...میخواهمشان....تکرارشان را...ان لحظه های عجیب و معجزه افرین را...
ان لحظه هایی که فقط یک مادر میداند چه میگویم...
خدایم,شکر برای بودنش
شکر برای تجربه ی بهترین های زندگی ام
یازده ماهگی اخرین ماه از این دوران ناب زندگی ام است...
یازده ماهگی ات را دوست دارم....خیلی....باز هم تحولی نو....باز هم اغاز فصلی دیگر...فصل کودکی تو...شکر که داشتمت...
چه عطری داری...تنت را میگویم...بوی ناب بهشت...بوی نوزادی....بوی فرشته گی
نفس هایت؛ دهانت....هنوز بوی ناب شیر میدهد...بوی پاکی...
این یک ماه میخواهم دوباره با هم عاشقی کنیم...مثل هرماه....مثل ماه اخر بارداری...مثل ماه اول بودنت...مثل چهل روزگی ات...مثل شش ماهگی ات...مثل نه ماهگی ات...مثل همیشه...
نمیخواهم از دست بدهمش...نگاه هایم را بیشتر زومت میکنم...شاید دیگر جایی را ندیدم....این ماه , ماه توست...ماه شیرین شمارش معکوس....دوستت دارم بمب احساس من
شیرین تر شدی...بیش تر از پیش...
زندگی ام وقف نفسهایت...که نبضم با اهنگش تنظیم شده...پس شاد و سالم نفس بکش همه ی وجودم...
یازده ماهگی ات مبارک