مرحله دیگر
سه شنبه شب وقتی از خونه مامان بزرگت برگشتیم خونه مرحله ای دیگه از مادر بودنم بود
...ولی سخت
!
سختیش بخاطر دیدن
اشکای گوله گوله ی تو و مریضی سخت بابایی بود نفسم؛اشکایی که تا حالا اینجوری خودشونو نشون نداده بودن...دلم کنده شد
!
دیشب...ساعت ٢:٢٥ دقیقه صدای جیغ بلند تو منو از خواب پروند...جیغھات قطع نمیشد...گریه ھم مھمون چشمای نازت شد...
خدا این اشکای پسر صبوره منه؟؟
طاها
ماه دلم
ھرکاری میکردم اروم نمیشدی اصلا چشماتو باز نمیکردی بابایی ھم تلاششو برای ارامشت کرد اما
وای چقدر احساس
ناتوانی میکردم...ھرکاری میکردم اروم نمیشدی و باز ھم اشک ھای تو و تب بسار بالایی که داشتی
!!!
بعداز نیم ساعت گریه و جیغ؛بالاخره ارومتر شدی اون موقع تازه به چشمام نگاه کردی و من
ذوب شدم...مردم...
بعدشم با بابایی یکی دو ساعتی پاشویت کردیم تا
با ناله خوابت برد...
چقدر
نگات کردم تا خوابم برد...داشتم خوابت رو میدیم؛ که دوباره ھمون صدای جیغ بیدارم کرد ساعت ٥صبح
...
خدای من اینبار شدت گریه ھات بیشتر بود
...یکم بغل من یکم بابایی...داشتم ارومت میکردم:
طاهایی نفسم مامانی اینجوری گریه نکن
دل مامانو اب کردی
...مامان فدات بشه...درد و بلات به جونم مامان...مامان نباشه طاهاش گریه کنه...وای چرا
گونه ھام خیس
شد؟؟
با لحنی که ھمیشه لبخند به لبت میاره باھات حرف زدم به زور یه لبخند بیحال تحویلم دادی
...فدای مھربونیت...
طاهای گلم
...تو صبوری پسرم ,
دیشب چی اذیتت میکرد که اینجوری بیتابی کردی
تحملم بالاست ولی اصلا طاقت درد و گریه و
این بی تابیت رو نداشتم...اخه مثل ھمیشه نبود
!
دیشب
نمیخواستم مثل ھمیشه باشم....دوست داشتم مادر باشم پراز احساس...نگران...مادرانه
!!!
مادر؛بازم دلم
خواستت
مادر بودنت رو میخواستم
معصومیت صورت ماھت چندبرابر شده...عاشقترت شدم...نفسم به نفست گره خورده...
کاش یکم شیر
بخوری
...کاش اروم بخوابی...
ارامشم مال تو؛
مرحله ای دیگه از مادربودنم
...خدایا بحق این ماه
ھیچ مادری درد و ناراحتی میوه ی دلشو نبینه
خدایا
...مواظب پسرم باش با تمام وجود به تو سپردمش
...
بی نظیرترینم
بھترین ھا ارزوی من برای توست
شکر برای مادر بودنم
کمکم کن