محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

◕‿◕قلب مادری◕‿◕

نی نی خونه ما

1390/10/12 11:36
نویسنده : مامان مریم
727 بازدید
اشتراک گذاری

پسر بهاری من

هستی و با بودنت هرلحظه رو برامون بهترین,ناب ترین...شیرین ترین بیادموندنی ترین لحظه میکنی

هفت ماه و ١٥ روزه ی من

واضح به من میگی *ام ما* با مکس,امممم ما...عاشقتمممممممم مامان...جواب من همیشه جونه مامان

بابا برات اسطوره است...وقتی میاد فقط نگاهت به باباییه و خوب همه ی کاراشو کنترل میکنی...

هرچی بهت میدم از این دست به دست دیگه ات میدی و خوب نگاهش میکنی و این یعنی کنترل روی دستای کوچولوت خداروشکر

مامانی این کامپیوتر چی داره که اینقدر بهش علاقه مندی؟؟زود میای و همه دکمه هاشو میزنی و مخصوصا دکمه ی روشن و خاموش کردنش که یه چراغ کوچولو داره...یهو خاموش...........!

فدات بشم که یاد گرفتی اشیا رو میکوبی...اسباب بازی...قطره اهن...و لیوان و...به هرجاهم باشه اشکال نداره .

مامانی پرخطر شدی هاااا...میری کنار میز و رومیزی رو با هر چی که روش هست میکشی پایین .

برات یه شعر میخونم مثل یه پسر خوشگل و متین ذوق زده میشی و لبات رو جمع میکنی فدات

هر وقت میخوام پوشکت کنم باید کلی اسباب بازی هم برات بیار تا فرار نکنی وروجک

بابا رو حسابی بوووس میکنی و بعضی وقتا قصدت خوردنشه؟؟!!

برات دس دسی..بای بای...سلام...اتل متل میخونم فقط نگاه میکنی با دقت!!!

اسباب بازی های حرکتی و باطری دارت برات مهم شده و کلی با دلغک و فیلت بازی میکنی میمیرم برات

 عاشق صدای نازتم

به لباسها خیلی توجه میکنی کلا دقتت بالاست..

میگم باباییی بیااااااا زود راهرو رو نگاه میکنی...قربون چرخش گردنت

باهم میریم تو اشپزخونه و من کارامو میکنم و تو تو بغلمی و یهو یه صدایی میاد تق...پشت سرم همه چیز رو میکشی و میندازی

با بابایی فیلم میبینی و دستت رو روی پای بابا میذاری و بابا کیف میکنه ناز میکنی برامون به شدت و گریه ی الکی بلدی بدون اشک!!!میکشیمممممم

وقتی چیزی از دستت میافته خیلی پایین رو نگاه میکنی و دنبالش میگردی کاراگاه من

اتاقت رو خیلی خیلی دوست داری و وقتی میخوام پاهاتو بشورم از جلوی اتاق رد میشی فکر میکنی میخوایم بریم بازییییییی

دستات رو میشور ی و من چقدر کیف میکنم

وقتی میخوابی نفسم معصومیتت دوبرابر میشه و دلم برات تنگ میشه

تو خواب کلی غلت میزنی و حرکت میکنی و اگه به یه جای دو در سه نیاز داری مامانی اگه نتونی غر میزنی و تو خواب گریه میکنی...عاشقتم خیلی دوست دارم بشینم و غلت زدنت رو تو خواب تماشا کنم

از پتو خوشت نمیاد مگر سبکه سبکه سبک

دیشب منو ترسوندی برای اولین بار !!!اومدم تو اتاق ببینم خوابی یا نه دیدم تو تختت اروم خوابیدی اومدم روت رو بندازم دیدیم دوتا چشم سیاه داره منو نگاه میکنه و یه متر پریدم و تو متعجب از من...کوچولو

میز ارایشم مال تو!!!همه رو بهم میریزی و کیف میکنی و منو تو اینه میبینی و میخندی و بعدش برمیگردی و خودمو میبینی و دوباره میخندی...عشقمی

عاشق چی شدی و وقتی استکان چای رو میبینی کلی ذوق میکنی.

زندگیمم مال تو.

شیرینی مثل عسل...خود عسلی...نفسی...برام بسی

از وقتی گرمای نفست تو خونه امون هست هر لحظه منتظره اتفاقی نو از سوی تو هستیم

ممنون پسرم

لحظه هامون پر از حضور نازنینت

خدایا ارامش و سلامتی مهمان همیشگی خونه ی ما باشد

آمین

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

عمه آتنا
9 دی 90 10:50
قشنگترین حس وقتیه که بدونی هرگز فراموش نمیشی،این حس تقدیم وجود نازنینت
غزل
14 دی 90 15:21
سلام ماشالا پسر نازی دارید خدا حفظش کنه این عکس هاش رو خودتون درست کردید خیلی قشنگه ممکنه لطفا به من هم بگید که فایل هاش رو از کدوم سایت دانلود کردید یا خریدید خیلی ممنون میشم
مامان سمانه
16 دی 90 4:42
آفرین به این پسر باهوش و زرنگ فکر کنم داری از بردیا تو زبلی جلو میزنی آفرین خاله جون که اینقدر شیرینی