بالندگی
طاها گلیمون خیلی بلا شده انقدر بلا و شیرین شدی که هر جا که میریم اصلآ من نمیبینمت همش بغله اینو اونی.
عاشق چای و آب و پف کردن بهشونی.
هرچی رو که بخوای و وقتی کسی به وسایلت دست بزنه جیغ میکشی.
انگشت خور حرفه ایی شدی همش دستت تو دهنته و منو بابا نگران از این کارت. عاشق بیرو ن رفتنی.اما از کاپشن و کلاه بیزاری و فوق العاده بدت میاد لباس زیادی تو تنت باشه.
موقع خواب هیچ چیزی نمیزاری روت باشه.
با همه زود اوخت میشی و براشون میخندی.
عاشق روروِِِِِکتی و دوست داری دور تا دوره خونه رو بگردی و هر چی که دمه دستت هست بکشی.
خودتو سریع به بوفه میرسونی و کلیدشو در میاری و با هاش بازی میکنی.
هزار ماشا الله غذا خوردنت خوب شده و هر چی رو که میبینی منو بابایی میخوریم تو هم دوست داری امتحانش کنی.
چند هفته ایی هست که خودت تنهایی میتونی بشینی اما وقتی که خسته میشی خودتو شل میکنی و رو به عقب دراز میکشی.
چند روزیه دست دسی کردنو یاد گرفتی دست میزنی و خودتم ذوق میکنی و میخندی و منو بابا هم مسرور از این کاره تو.
وقتی گرسنه باشی و میلی هم به شیر نداشته باشی انقدر جیغ میزنی تا برات غذا بیارم.
عاشق بازی کردن و ادا دراوردن با عمو غلامتی.
هر وقت بیان خونمون یا بریم خونشون اصلآ به هیچ وجه تو رو زمین نمیزاره.
عاشق خوردنه کیک با شیر هستی.
بیسکویت مادرم خیلی دوست داری.
بالندگیت پیاپی دردونه من.
به خدا میسپارمت تا همیشه
خدایا نگهدارش باش