نه ماه عاشقی
سلام عزيزترينم
خدا جونم شكر كه پسر به اين ماهي به ما دادي تا در كنارش زيباترين لحظه ها رو تجربه
كنيم. امروز وارد ماه نهم شدي. یعنی نه ماهه شدی. طاها جان انشاء الله هميشه
سالم و سرحال باشي.
پسركم اين روزها راحت و بدون كمك ميشيني ...
خيلي راحت به جلو خم ميشي و اسباب بازي هات رو
برميداري عزيزكم و به راحتي به چپ و راست ميچرخي.
موقع نشستن همش با یه ریتم ملایم عقب و جلو میری
موقع خوابيدن كلي آواز ميخوني و تو خواب
مي خندي جديدا خنديدنت متفاوت شده
با صدای بلند جیغ میکشی و نسبت به همه چی واکنش نشون میدی
تا بابایی رو میبینی شروع میکنی به دست زدن
خیلی وابسته شدی تا میبینی من از جام تکون میخورم گریه میکنی که تو رو هم با خودم ببرم
عاشق لیمو شیرین و آب میوه ایی
با پدر بزرگت آواز میخونی و از همه دلبری میکنی
دو سه ماهی میشه که اسمتو قشنگه قشنگ میشناسی
پرشت در حده بیسته بیسته
جونه تموم وسایلهای خونه رو درآوردی کلیدها رو با سرعت اسب بخار از جاشون درمیاری خدا میدونه کجا میندازی
دستگیره میز تلوزیونم به دستانه مبارک شما خراب شد
از وسایل خونه عاشق جارو برقی هستی و وقتی بازش میکنم ساکت یه جایی وایمیسی و فقط نگاه میکنی و وقتی هم که خاموشش میکنم گریه میکنی و ناراحت میشی از اینکه چرا خاموشش کردم.
نفست رو به سمت تو ميكشي
و ذوق ميكني الهي قربون اون
ذوق كردنا و نفسهات برم كه نفسم به نفست بنده، عزيز مادر.
طاها جووون عمر من....
عزیزکم تو این وبلاگ فقط ميخوام از خاطرات تو
كه بهشت من و بابايي هستي بنويسم...
از هر روز تو كه ميگذره و ما رو عاشق تر ميكنه...
از هر روز تو كه ميگذره و ما رو بهشتي تر ميكنه...
عاشقتم خدا جون اگر هر لحظه زندگيم شكرگذارت باشم بازم كمه...
خدایا ده ها هزار بار شکرت
نه ماه با تو .در کنار تو بودم..
خندیدم ...گریه کردم....
عاشقی کردم.....طاها گلی من.....
تمام هستیم شدی.....تمام هستیت شدم
فرزندم شدی مادرت شدم
مادر عاشقت شدم حواست هست؟؟؟
حواست باشدحواست باشد به من که بی وقفه
دل تنگ توام
چشمان معصوم تو گرمای زندگی من است مادر
و لبخند شیرینت آرامش قلب من
وای که چه بی اندازه دوسسسسسسسسسسستت دارم
چند روز پیش بود که شما تنهایی رفته بودی خونه همسایمون منو بابایی داشت جونمون برات در می اومدطاقت یه ساعت دوریتو نداشتیم مونده بودیم چی کار کنیم بابایی به من میگفت دلم برا طاها تنگ شده منم به اون
حالا دیگر تو نه ماه سن داری
و برای خودت «مرام» پیدا کردی و برای ِ من، اینها بیش از دندان در آوردن اسباب ذوق و نماد بزرگ شدن توست. میدانی که حضور یعنی چی؟ «حضور» یعنی چیزی بیش از «بودن» و کاملا محسوس است که تو دیگر در خانه حضور داری ...
از نه ماه گذشته که تنها موجودی محدود و ناتوان بودی، به پسرک بازیگوشی بدل شده ای که گوشه گوشه این خانه قِل می خورد و چرخ میزند. قلمرو دارد و مالکیت را می فهمد ...
پسرم نه ماهگیت مبارک ... ان شاءالله نود ساله شی ...