بدون عنوان
٢٥ اسفند ماه سه ساله که از آغاز زندگی من ومحمد جان میگذره.
توی این سه سال خیلی چیزها یادگرفتیم:
یادگرفتیم
با هم باشیم
عاشق هم باشیم
همیشه کنار هم باشیم
همیشه به یاد هم باشیم
بی هم حتی یک لحظه هم نباشیم...
همسرم:
3 سال از با هم بودنمون گذشته و من هروز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین زندگی رو برام بسازی...
ممنونم ممنونم که برام آرامش رو به ارمغان آوردی
ممنونم که سره قولت بودی عزیزم و تمام تلاشت رو برای خوشبختیمون کردی
عزیزم من خوشبختم با تو با تمام وجودم خوشبختم
ما سه تایی یه جشن کوچولو گرفتیم و کلی خوش گذروندیم قشنگی جشنمونم تو این بود که سومین سالگرد ازدواج مامانی و بابایی با ده ماهه شدن طاها گلیمون یکی شده بود.
اینم عکس طاهاجونم که ما امسال با حضورش جشن سه نفره ی خیلی گرمتری داشتیم.
البته طاها جونم سال گذشته هم توی جشن ما حضور داشت ولی توی دل مامانش...
طاها جونم اینو بدون که مامان و بابات خیلی با هم خوشبخت هستن
و این خوشبختیشون با حضور تو صد برابر بیشتر شد.
با اومدن تو بهترین و زیبا ترین لحظات وارد کلبه خوشبختیمون شد.
تو رو از خدایی خواستم که به رحمت بی کرانش ایمان دارم .
خدایا شکرت...