محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

◕‿◕قلب مادری◕‿◕

مادر

خداوندا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن ، که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده است ...                   مادرم دوستت دارم                                            ...
12 تير 1390

تقدیر

          در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی یک ساله باش که وقتی او را به هوا می اندازی ، می خندد ،  چون ایمان دارد که تو او را خواهی گرفت.   ...
12 تير 1390

ای کاش

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند   دنیا را ببین... بچه بودیم از آسمان باران می آمد بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!!   بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ شدیم تو خلوت بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه بچه بودیم اگه دلمون می شکست با یه آبنبات دلمونو بدست می آوردن بزرگ که شدیم وقتی دلمون رو شکستن با هیچ چیز دیگه نمیشه درستش کرد فقط جای شکستگی...
12 تير 1390

دعا برای طاهای عزیزم

طاها جونم  دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را     در انحصار قطره های اشک نبینم  و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد                                      دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم  و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد   همیشه از حرارت عشق گرم باشد      ...
12 تير 1390

کاش بچه بودیم

کاش بچه بودیم بچه ها به ۵ دلیل دوست داشتنی هستند:   ۱.گریه می کنند چون گریه کلیدبهشته. ۲.قهرکه می کنند زودآشتی می کنند چون کینه ندارند. ۳.چیزی که می سازند زود خراب می کنند چون به دنیا دلبستگی ندارند. ۴.باخاک بازی می کنند چون تکبر ندارند. ۵.خوراکی که دارند زود می خورند و برای فردا نگه نمی دارند چون آرزوهای دراز ندارند. ...
12 تير 1390

کودکی

چشمهایت را ببند به دوران کودکیت برگرد بچه که بودی از زندگی چه میدانستی؟ نگاهت معصوم بود، و خنده های کودکانه ات از ته دل، بزرگترین دلخوشی ها داشتن اسباب بازی دوستت، پوشیدن کفش بزرگترها و حتی خوردن یک تکه کوچک شکلات . بچه که بودی حسادت، کینه و نفرت در قلب کوچکت جایی نداشت، دوست داشتنت پاک و بی ریا بود، و بخشیدنت با رضایت ، چاره ناراحتی ات لحظه ای گریستن بود و بس، و این پایان تمام کدورت ها می شد، و می خندیدی و در دنیای خودت غرق می شدی ! چه شد؟ بزرگ شدی؟؟ نگاه معصومت سردرگم شد، و خنده هایت از سر اجبار، اگر حسود نشدی،...
12 تير 1390

اولین حموم

٤خرداد ساعت ٩:٣٠ دقیقه صبح بود که برای اولین بار مادر بزرگت و مامان بزرگت تو رو بردن حموم. بعد از ظهر همون روزم رفتیم کرمانشاه و مادری بخیه هاشو باز کرد و تو رو هم بردیم دکتر واسه چک آپ که گفت همه چیز خوب و نرماله. ...
12 تير 1390

ختنه سوران و روز حموم

٣خرداد هم جشن سومین روزه ختنه تو و روز حموم رو گرفتیم اما تو رو حموم نبردیم چون هنوز بخیه هات خوب نشده بود .فقط چون رسم روزه حموم  بود مادری حموم رفت . بازم همه فامیلهامون خونه ما بودن و مادربزرگت و عمه محترم واسه ناهار کوفته درست کردن.    
12 تير 1390